اداره امور ایثارگران
مصاحبه با رزمنده معزز دانشگاه به مناسبت هفته دفاع مقدس
دفتر امور ایثارگران گفت گوی صمیمی را با رزمنده معزز جناب آقای علی نجات کشاورز مالکی ،( مسئول امور اداری حوزه ریاست دانشگاه ) به مناسبت هفته دفاع مقدس انجام داده است.

به مناسبت هفته دفاع مقدس قرار مصاحبه را با رزمنده ای گذاشتیم که سادگی درکلام، و بی ریایی در رفتارش موج میزند.
- آقای کشاورز براي نخستين سوال در مورد خودتان برايمان توضيح دهيد ؟ مسئولیتها و پستهای اجرایی که تا کنون داشتید ؟
ضمن عرض تسلیت ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان و گرامیداشت هفته دفاع مقدس اینجانب علی نجات کشاورز مالکی دارای 2 فرزند دختر و پسرهستم. درسال 64 اولین فعالیتم در بیمارستان طالقانی بعنوان کمک تکنسین فیزوتراپی شروع شد. بعد از آن در سال 66 به ستاد دانشگاه منتقل ودر حوزه معاونت اداری- مالی دانشگاه بعنوان مسئول دفتر و در سال 70 در حوزه ریاست دانشگاه بعنوان مسئول دفتر و همچنین هیئت های بدوی و تجدید نظر و دبیرخانه گزینش استاد و در حال حاضر مسئول امور اداری و مسئول مالی حوزه ریاست دانشگاهانجام وظیفه می نمایم. درکل حدود 26 سال سابقه خدمت در حوزه ریاست دانشگاه را دارم .
- چگونه به جبهه رفتید؟ درآن زمان چند سال داشتید؟
در آن زمان که به سن 18 سالگی رسیده بودم از طریق ارتش به خدمت مقدس سربازی رفتم . بعد از اتمام دوره آموزشی به کردستان محور سردشت –پیرانشهر اعزام شدم.
- چه مدت در جبهه حضور داشتید؟ به چه کارهایی مشغول بودید؟
در مجموع 28 ماه در جبهه بودم که 7 ماه آن بصورت داوطلبانه بود . در آنجا مدتی بیسیم چی –امدادگر و به کار سنگرسازی مشغول بودم .
- با توجه به سابقه حضور در جبهه در صورتي كه خاطره شنيدني داريد بفرمائيد؟
خاطرات زیادی از آن زمان در ذهن دارم که چند مورد آن را برایتان تعریف می کنم . درمحورسردشت و پیرانشهر که تازه توسط سپاه پاکسازی شده بود و تامین محور را به ارتش سپرده بود، هروز صبح چند نفر از بچه ها می رفتنند آنجا برای تامین جاده و به فاصله های 100 متر به 100 متر می ایستادند . یکی از روزها یکی از گردانها به همین منظور حرکت کردند که متاسفانه کومله های عراقی به آنها حمله کردنند و 2 نفراز بچه ها شهید و مابقی را به اسارت گرفتند. فردای آنروز قرار بود که گروه 6 نفری ما به آنجا برود. از قبل خودمان را برای هر اتفاقی آماده کردیم .با توکل به خدا و ذکر یا حسین براه افتادیم . کومله ها به ماهم حمله کردنند . همه دستپاچه شده بودند . ناگهان یاد تکنیکی که در زمان آموزشی آموخته بودم افتادم . تکنیک آتش و حرکت . به همرزمانم گفتم خونسردی خودتان را حفظ کنید و تشکیل گروههای دونفری رودادیم .به این شکل که 2 نفر اول به سمت دشمت تیراندازی می کردند و بقیه عقب تر می رفتند و بعد عقبیها شروع به تیراندازی می کردند و نفرات جلویی به عقب می رفتند به همین شکل ادامه دادیم تا توانستیم موفق شویم .به همین خاطر 4 روز به تشویقی دادند. و بعدها به مرکز مخابرات پایگاه رفتم و خمپاره 81 نیز به من تحویل دادند و مابقی خدمت سربازی را در آنجا گذراندم .
خاطره دیگرم مربوط است به بعد از اتمام دوران سربازی . بعد از اینکه به جبهه رفتم از لشکر حضرت رسول –از منطقه دوکوهه اعزام شدم و موفق شدم 3روز بعد در عملیات والفجر8 شرکت کنم . و در محور فاو- ام القصر مستقر شدیم. آتش سنگینی بود . بعداز اینکه مستقر شدیم من در آنجا با یه قبضه دوشکاه 4 یا 5 نفره مشغول بودم.یه نکته خیلی جالب که خود من عیناً به چشم دیدم این بودکه زمانیکه در دوکوهه مستقر بودیم یه حسنیه آنجا بود به اسم حسینیه شهید حاج همت که اکثر رزمنده ها از ساعت 12 شب به بعد می رفتند آنجا و پیشانیشون رو روی مهر قرار میدادند و گریه می کردند و با خدا نجوا می کرند. که خدایا رفقای ما رفتند ماجاماندیم . پس از چند روز اطلاعیه شهادتشان را می دیدیم. اکثراًهم مال گردان حبیب بودند. گردان حبیب از آنجائی که خط شکن بود هر کسی به اون گردان می رفت معمولاً شهید می شد.
باز خاطره دیگری دارم که مربوط میشود به شهید سردرودی . شهید سردرودی که دانش آموز بود بهمراه ما به محور فاو –ام القصر اعزام شده بود. آدم بسیار شوخ طبعی بود . همه بچه هارو پسرخاله صدا می زد. در منطقه بخاطر گرد و خاک زیاد هفته ای یکبار ما رو میبردند کنار اروند رود برای استحمام . یکروز که به آنجا رفتیم بچه ها حنا درست کردن و به کف پاهایشان که دچار ترک های بدی شده بود می مالیدند . شهید سردرودی جلو آمد و مقداری از حنا را برداشت و روی سرو صورت خود مالید . تعجب کردم و بهش گفتم چکار می کنی ؟ با همان شوخ طبعی که داشت گفت : پسرخاله از خانواده من کسی شهید نشده ولی من شهید میشم . ما به شوخی گفتیم بله چهره ات هم نورانی شد. چند روز بعد باهم مستقر شدیم در جاده ام القصر، شبا به خاطر اینکه دشمن توپ مستقیم می زد ما دوشکار رو روی سه پایه می گذاشتیم که اگر دشمن پاتک زد رود عمل کنیم و روزها چون دیده میشد و می توانستند دوشکارو بزنند از سه پایه بر میداشتیم . شهید سردرودی یک روز صبح وقنی به سراغ دوشکار رفته بودتا اون رو از روی سه پایه بردارد در اثر اصابت گلوله قناسه به قفسه سینه شهید سردرودی افتاد و کاملاً بیهوش شد و ما زمانیکه ایشون رو توی آمبولانس می گذاشتیم چشمانش رابرای یک لحظه باز کرد و یا حسین گفت و شهید شد.
در آخر با یادآوری یاد و خاطر شهید بزرگوار، سعید ملکی - ادای دینی نسبت به این عزیزشهید داشته باشم .
- چرا وقتی حرف از جنگ می شود نسل شما اول از معنویت جبهه می گوید؟
در جبهه معنویت خاصی وجود داشت . همه با هم برای انجام هر کاری از هم پیشی می گرفتند و بصورت داوطلبانه همکاری می کردند. به هم احترام می گذاشتند. همه شور و عشق حسینی داشتند. آنها فقط به خاطر عشق معنوی حاکم در جبهه ها بود که مشکلات را تحمل می کردند.هر کسی با هر اخلاق و رفتاری تحت تاثیر جمع قرار می گرفت .
- حرف آخر ؟
حرف آخر همان نصیحت به جوانان است . دفاع مقدس ، شهدا و شهدا مدافع حرم را باید الگو قرار دهیم . همانطور که امام راحل فرمودند : وصیت نامه شهدا را بحوانید . در معنویات امام حسین ( ع) و یاران باوفایش تحقیق کنید. مروری کنید بر رفتار و منش شهدا و ایثارگران . با فرهنگ ایثار در دوران دفاع مقدس فاصله نگیریم .
شادی روح همه شهدا و امام شهدا صلوات.
ضمن تشکر از جنابعالی که وقت گرانبهایتان را در اختیار بنده قرار دادید برای شما و خانواده محترمتان از خداوند منان سلامتی و توفیق روزافزون را خواستارم.
تهیه خبر: م. خدادادی
نظر